جدول جو
جدول جو

معنی مشک سنج - جستجوی لغت در جدول جو

مشک سنج(خوَشْ /خُشْ فُ)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است:
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک سنج.
نظامی.
، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) :
به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.
نظامی.
، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک سار
تصویر مشک سار
جایی یا چیزی که از مشک خوش بو شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشت سنگ
تصویر مشت سنگ
سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک سا
تصویر مشک سا
آنکه مشک بساید، کنایه از خوش بو، معطر، برای مثال تاب بنفشه می دهد طرۀ مشک سای تو / پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو (حافظ - ۸۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ شَ)
فالج. بی حس و بی حرکت در عضو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سنگ فلاخن. (آنندراج). فلاخن و دوراندازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
آنکه تفتیش از گنج می کند. (ناظم الاطباء). سنجنده و اندازه گیرندۀ کالا و متاع:
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج.
نظامی.
و رجوع به سنج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از اسماء معشوق است. (بهار عجم) (آنندراج) ، مشک سنج. (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل. (از بهار عجم) (آنندراج). آغشته به مشک. عطرآگین. خوشبوی. عطرافشان:
عالم ختن شد از قلم مشک سود ما
جای ترحم است به چشم حسود ما.
صائب (از بهار عجم).
در این فکرم که تعلیم جبین سازم سجودش را
به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را.
شیخ العارفین (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ رَ)
سیاه و به رنگ مشک. (ناظم الاطباء) :
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323).
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918).
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ.
فردوسی.
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 149).
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559).
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
خاقانی.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ.
نظامی.
، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مانند مشک. (ناظم الاطباء). مشک سای. و رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال سنج
تصویر مال سنج
سنجنده و انداره گیرنده کالا و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت سنگ
تصویر مشت سنگ
سنگ فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک رنگ
تصویر مشک رنگ
برنگ مشک مشکی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک سا
تصویر مشک سا
((ی))
آن که مشک را بساید، کنایه از معطر
فرهنگ فارسی معین
گونه ای گیاه در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی